تحلیل آمار سایت و وبلاگ رهایت نکرده ام... - ترجمه ی زندگی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترجمه ی زندگی
قالب وبلاگ
لینک دوستان


به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

دیشب یه اتفاق بد برامون افتاد...
خیلی بد...
تمام خانواده داغون شدن...

خود من که از لحاظ روحی درهم پیچیده شدم...
و کسالتی که داشتم هم اگر نگم صدچندان، لااقل ده برابر شد...

اگرچه دفعه های قبلی که این مشکل پیش اومده بود هم با وجود سختی، خدا به یه نحوی خودش رو بهم نشون داده بود تا کم نیارم، اما دیشب...
بهتر بگم، امروز صبح موقع نماز یهو یه چیزی رو به شدت حس کردم!

یه چیزی که راستش گفتنش خیلی شبیه شعاره، اما من امروز صبح با بند بند وجودم حسش کردم...

امروز خدا توی تک تک سلول هام این حس رو تزریق کرد که...

که..
بنده ی من!
دارم بهت سختی می دم که بدونی فراموشت نکردم!
به حال خودت رهات نکردم که هر کاری دلت خواست بکنی!
اگه سختی می دم یعنی حواسم بهت هست...
دارم می بینمت!!
باهاتم...


مگه بده همش به یاد خدا باشم؟!
چی ازین بهتر؟

:)
:"(
:)

--------------------
پ.ن.
توی این فکرها بودم که کامنت آرسو توی پست قبل منو بیشتر به فکر انداخت...
گفته بود:

این روزا هر اتفاقی میفته ، میگم حتما توان تحملشو دارم که خدا جلو پام گذاشته
...

پ.ن.2.
یا زهرا (س)...

پ.ن.3.
الآن جای نگرانی نیست؛ اوضاع خوبه.
:)


[ یکشنبه 89/4/27 ] [ 5:23 عصر ] [ گویای خاموش ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

در ترجمه به مشکلی که بر می خورم، آن قدر با کلمات دست و پنجه نرم می کنم تا سرانجام پیروز شوم. در ترجمه ی زندگی ام اما... نمی دانم... پیچیدگی متن زندگی متحیرم کرده... متنی آن قدر گویا که لحظه لحظه اش را حس می کنم، و آن قدر خاموش که پی بردن به معانیش بصیرتی می خواهد که ندارم... اما می دانم نباید تسلیم شد؛ باید «زندگی کرد» تا بتوان ترجمه اش نمود... باید به جایی رفت که حیات به معنای واقعی درش جریان دارد... پس به کوچه باغی از زندگی پناه می برم و از آرامشش، زیبایی اش و سادگیش مدد می گیرم، و «زندگی می کنم»؛ شاید روزی گوشه ای از این متن پیچیده را فهمیدم...
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 61
کل بازدیدها: 285320